درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 103
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

bia2bagh






دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 12:11 ::  نويسنده : hossein



دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 12:7 ::  نويسنده : hossein



دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 12:1 ::  نويسنده : hossein



دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 11:59 ::  نويسنده : hossein



دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 11:54 ::  نويسنده : hossein

حدیث (۱) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثة: إلـى ذِى دیـنٍ، اَو مُــرُوّة اَو حَسَب

جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروت، یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد.(تحف العقول ، ص ۲۵۱)

 

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

 

حدیث (۲) امام حسین علیه السلام فرمودند:

أیما اثنَین جَرى بینهما کلام فطلب أحدهما رضَـى الاخر کانَ سابقة الىَ الجنّة

هر یک از دو نفـرى که میان آنها نزاعى واقع ی و یکـى از آن دو رضایت دیگرى را بجـویـد ، سبقت گیـرنـده اهل بهشت خـواهـد بــود

(محجه البیصاء ج ۴،ص ۲۲۸)

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

حدیث (۳) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ المَخلـُوق بسَخَطِ الخـالِق

رستگـار نمی ی مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد

(تاریخ طبرى،ص ۱،ص ۲۳۹)

 

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

 

حدیث (۴) امام حسین علیه السلام فرمودند:

إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ

بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است

(فرهنگ سخنان امام حسین ص/ ۴۷۶)

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

حدیث (۵) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لا یأمَن یومَ القیامَةِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا

کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت

(مناقب ابن شهر آشوب ج/۴ ص/ ۶۹)

 

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

 

حدیث (۶) امام حسین علیه السلام فرمودند:

أَعجَزالنّاسٍ مَن عَجَزَ عَنِ الدُّعاء

عاجزترین مردم کسی است که نتواند دعا کند

(بحارالانوارج/ ۹۳ ص/ ۲۹۴)

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

حدیث (۷) امام حسین علیه السلام فرمودند:

اَلبُکاءُ مِن خَشیةِ اللهِ نَجآةٌ مِنَ النّارِ

گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است

(حیات امام حسین ج ۱ /ص ۱۸۳)

 

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

 

حدیث (۸) امام حسین علیه السلام فرمودند:

مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ

آن که در کاری که نافرمانی خداست بکوشد امیدش را از دست می دهد و نگرانیها به او رو می آورد.

(بحار الانوار ، ج ۳ ، ص ۳۹۷)

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

حدیث (۹) امام حسین علیه السلام فرمودند:

اِنّ اَعفَی النّاسِ مَن عَفا عِندَقُدرَتِهِِ

بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد.

(الدره الباهره ، ص۲۴)

 

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

 

حدیث (۱۰) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لا یأمن یوم القیامة إلا من خاف الله فی الدنیا.

هیچ کس روز قیامت در امان نیست ، مگر آن که در دنیا خدا ترس باشد.

(بحار الانوار،ج ۴،ص ۱۹)

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

حدیث (۱۱) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لا أفلح قوم إشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق.

کسانی که رضایت مخلوق را به بهای غضب خالق بخرند، رستگار نخواهند شد.

(مقتل خوارزمی،ج ۱،ص۲۳۹)

 

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

 

حدیث (۱۲) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من حاول اَمرا بمعصیة الله کان اَفوت لما یرجو و اَسرع لما یحذر.

کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می ی .

(بحارالانوار،ج۷۸،ص۱۲۰)

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

حدیث (۱۳) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من طلب رضی الناس بسخط الله وکله الله إلی الناس .

کسی که برای جلب رضایت و خوشنودی مردم ، موجب خشم و غضب خداوند ی، خداوند او را به مردم وا می گذارد.

(بحارالانوار،ج۷۸،ص۱۲۶)

 

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

 

حدیث (۱۴) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من اَحبک نهاک و من اَبغضک اَغراک.

کسی که تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند و کسی که با تو دشمنی دارد، از تو تعریف و تمجید می کند

(بحار الانوار،ج۷۵،ص۱۲۸)

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

حدیث (۱۵) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من دلائل العالم إنتقادة لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.

از نشانه های عالم ، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است .

(بحارالانوار،ج۷۸،ص۱۱۹)

 

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

 

حدیث (۱۶) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من دلائل العالم إنتقادة لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.

از نشانه های عالم ، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است .

(بحارالانوار،ج۷۸،ص۱۱۹)

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

حدیث (۱۷) امام حسین(ع) فرمودند:

لا تقولوا باَلسنَتکم ما ینقُص عَن قَدَرَکم

چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد

(جلاءالعیون،ج۲ص۲۰۵)

 

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

 

حدیث(۱۸) امام حسین فرمودند:

لا یأمن یوم القیامة إلا من خاف الله فی الدنیا.

هیچ کس روز قیامت در امان نیست ، مگر آن که در دنیا خدا ترس باشد.

(بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۹۲ )

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

حدیث(۱۹) امام حسین (ع) فرمودند:

لا یکمل العقل إلا باتباع الحق .

عقل کامل نمی شود مگر با پیروی از حق .

(بحار الانوار، ج ۷۸، ص ۱۲۷ )

 

 

**********احادیثی از امام حسین (ع)**********

 

حدیث(۲۰) امام حسین (ع) فرمودند:

یاک و ما تعتذر منه ، فإن المؤمن لا یسیء و لا یعتذر، و المنافق کل یوم یسیء و یعتذر

حذر کن از مواردی که باید عذرخواهی کنی ، زیرا مؤمن نه کار زشتی انجام می دهد و نه به عذرخواهی می پردازد، اما منافق همه روزه بدی می کند، و به عذرخواهی می پردازد.



دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 11:49 ::  نويسنده : hossein



دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 11:41 ::  نويسنده : hossein

تو مگه قسم نخوردي دلمو تنها نذاري

روبروم نشستي اما از غريبه کم نداري

روبروي من نشستي توي چشم تو ستاره

از صداي تو شنيدم که دلت دوستم نداره

تو مگه قسم نخوردي دلمو تنها نذاري

هرگز از روز جدايي سخني به لب نياري

حالا روبروم نشستي حرف تو فقط جدايي

تو قسم نخورده بودي که يه دنيا بي وفايي

تو قسم نخورده بودي روزي عشق تو ميميره

نور يک ستاره يک شب جاي مهتاب و ميگيره



تو مگه قسم نخوردي ...



شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 23:35 ::  نويسنده : hossein

ابلوهاي بين راهي در 5 کيلومتري شهرها... قم : لطفاً با وضو وارد شويد!... قزوين: لطفاً با رکو وارد شويد!... رشت: از غيرت خود بکاهيد!... آبادن: پاريس 5 کيلومتر!... تبريز: پايان تمام محدوديتها

 


يه اصفهونيه اکس مي خوره ميشنه تو تاکسي کرايه دو نفر ديگه رو هم حساب ميکنه

 


با من تکرار کن 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 آفرين کوسخول فردا ! بي سي دي تمرين مي کنيم

 


به یه بسیجیه میگن دو دوتا چند تامیشه میگه هرچی رهبر بگه

 


دوني يه دختر خوشگلي که لباس خواب پوشيده چي مي گن؟...........................نمي دوني؟.................واقعا نمي دوني؟......................عجب منگولي هستي....................مي گن شب به خير

 


خانم معلم به شاگردميگه دندانهاي مختلف انسان رانام ببر؟ شاگرد ميگه خانم اولي را بگيد بقيه را ميگم. خانم معلم ميگه: آسيايي، شاگرده ميگه آه يادم اومد آسيايي،اروپايي،آمريکايي،آفريقايي....

 


یارو میره تیمارستان می بینه یه نفر رو سرش زغال گذاشته . ازش میپپرسه چیکار میکنی؟ شلوارشو میکشه پایین میگه بفرما قلیون !!!!

 


قانون 20 نيوتون : اگه تو خيابون داشتين راه ميرفتين يه دفعه يه چيز گرم و نرم رو سرتون احساس کردين شک نکنين که از اون بالا کفتر ميايه .

 


بچه اصفهاني نمره بيست مي گيره . باباهه  مي زنه تو گوشش بهش ميگه : کره خر توکه با 10 هم قبول مي شدي . لازم بود اين همه خودکار مصرف کني ؟

 


عجايب هفت گانه ي ايران:1)ترک عاقل 2)اصفهاني بخشنده 3)رشتي با غيرت 4)تهروني با معرفت 5)يزدي با شهامت 6)لر با شخصيت 7)عرب با تربيت

 


شباهت گوز با دوست پسر: هر دو تاشون رو وقتي ول كني راحت مي شي

 


گنجيشکه با موتور تصادف ميکنه.....بيهوش ميشه....ميندازنش تو قفس...به هوش که مياد ميله ها رو ميبينه ..ميزنه تو سر خودش ميگه خاک بر سرم شد....موتوريه مرد

 


بچه: مامان بچه ها تو مهدکودک حرف های زشت میزنن. مامان: وااای عزیزم تو یاد نگیری ها. بچه: من به قبر بابام بخندم از این کس شعر ها بگم.

 


به شيخ ميگن : 2+2 چند ميشه ؟ ميگه : هرچي خدا بخواد .

 


شخصي به شکايت نزد قاضی رفت و گفت : همسايه من به من گفته است که گُه نخور. قاضی گفت : همسايه تو غلط کرده برو و بخور

 


دروغ پسرانه : 1. خيلي ميخوامت(ماشاالله پسرها همه رو ميخوان) 2.هميشه به يادتم(مخصوصا موقع لالا) 3.تا اخرش با هاتم(ولي از يه نوع ديگش) 4.غير تو به هيچكسي فكر نميكنم(اره جون عمت) 5.من بهت اعتماد كامل دارم(مخصوصا در حين تلفن پشت خطي داشته باشي) 6.تا حالا با هيچ دختري انقدر صميمي نبودم(به جز خواهرم) 7.دوستت دارم(دروغ سال 85)

 


به يه پيرزنه ۲۰۰ ساله ميگن دوست داري چند سال عمر كني؟ميگه : دوست دارم ۶ سال ديگه زندگي كنم بشم ۲۰۶ جوونا سوارم شن...!

 


غضنفر درو پنجره سازه براش مي رند خواستگاري بعد مادروپدر عروس ميپرسند داماد چه كارست؟ خانواده داماد بخاطراين كه كلاس بزارند ميگن ويندوزنصب ميكنه!!!

 


قانون ۱۰ ارشميدوس : اگه تو آب گوزيدي حباب نديدي بدون ريدي نگوزيدي

 


يه آخونده رو منبر شروع كرد به روضه : از حسين بگم دلتون مي سوزه . از علي اصغر بگم جگرتون مي سوزه اما يه چيز مي گم كونتون بسوزه : امشب شام نمي دن

 


گرگه ميره درِ خونه شنگول ومنگول در ميزنه مادر شنگول ومنگول ميگه برو بچه ها خونه نيستن...گرگه ميگه: نه با خودت كار داشتم؟؟؟

 


سخنی از آقای احمدی نژاد: مربع اسلام...... سه ضلع دارد....... عشق و ایمان!!!!!

 


دراتاق عمل بيمارستان مغز يك بقال با يك روضه خوان ؛ عوض شد . بعد از بهبودي رفتن ديدند ميوه فروشه ميگه اگه خدا بخواد سيب كيلو 300 تومان و . . . رفتند مسجد ديدند روضه خونه تند تند دستاشو به هم مي زنه و ميگه بدو بدو كه امام حسينو كشتند . . . @

 


پيرزنه لخت اومد تو خيابون گفتند اين ديكه چه مدليشه ؟ گفت مدل چروكه . . . @

 


آخونده بالا منبر مي گه آخرالزمان كه مي شه فراواني مي شه . همه چيز ارزان مي شه . همه مي توانند همه چيز بخرند و در يك كلام مي شه مثل زمان شاه خودمان . . . @

 


طبق آخرين تحقيقات پزشکي ثابت شده يک گوز با لذت به اندازه ي ده قرص اکس شادي آور است.

 


خانه‌اي با تماميِ امكانات: سونا خشك، سونا بخار، استخر، جكوزي، سالن كنفرانس، سالن بدن‌سازي، لابيِ بزرگ، 5 خوابه، 450 متر زيربنا، دوبلكس ( يعني كلا 900 متر )، در بهترين نقطة بالايِ شهر، پنت‌هاوسِ يه برجِ 40 طبقه، با ديدِ عالي متعلق به اينجانب ميباشد! کـون همتون بسوزه!!! غضنفر

 


دو تا تنبل دراز كشيده بودند يكيشون داشته خميازه مي كشيدهاون يكي ميگه داداش تا دهنت بازه لطفا اين اصغر ما رو هم صدا بزن ...

 


روزتان را با گوزتان اغاز كنيد ( كنسرو لوبياي تبرك)



شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 23:33 ::  نويسنده : hossein

باغبانی وارد باغش میشه میبینه درخت پرتقالش پرتقالی به بزرگی توپ فوتبال ثمر داده با خود فکر میکنه اگه اونو ببره به پادشاه هدیه کنه اونو خوشحال کرده لذا پرتقال را می چیند و نزد حاکم رفته و می گوید می خواهم هدیه ای به شما بدهم که تا کنون هرگز ندیده اید و آن را تقدیم می کند.

حاکم خوشحال شده دستور می دهد هم وزن آن پرتقال به باغبان طلا بدهند.

زرگری متوجه می شود با خود می گوید اگر من توپی از طلا بسازم و به پادشاه بدهم مسلما حاکم پاداش بهتری بمن می دهد.

او هم نزد وی رفته و می گوید می خواهم تحفه ای تقدیم کنم که پادشاه تا کنون هرگز ندیده اند و توپ طلا را اهدا می کند.

پادشاه متوجه طمع زرگر شده و به او می گوید من نیز پاداشی به شما می دهم که تا کنون هرگز ندیده اید و ان پرتقال بزرگ و مانند توپ را به زرگر می دهد.



شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 23:27 ::  نويسنده : hossein

کارگردان فیلم آواز گنجشک‌ها گفت: در یکی از شب‌های زمستان رفتگری را دیدم که مشغول جارو کردن خیابان بود و من پس از اینکه ماشین را پارک کردم، به دلم افتاد که پولی هم به او بدهم. اول کمی دو دل بودم و تنبلی کردم، اما سرانجام پول را برداشتم و خیلی محترمانه و دوستانه به طرفش گرفتم، خیلی هم احساس خوب بودن می‌کردم و در عوالم فرشته‌ها سیر می‌کردم(!!) اما دیدم که به سختی تلاش دارد دستکشش را که به دستش هم چسبیده بود، در بیاورد و بعد پول را بگیرد.

اصرار کردم که چرا با دستكش پول را نمی گیری گفت: «بی ادبی می‌شود، این دست خداست که به من پول می‌دهد».



شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 23:24 ::  نويسنده : hossein

دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

دشوارترین قدم، همان قدم اول است .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

شهریاری که نداند شب مردمانش چگونه به

صبح میرسد

گورکن گمنامی است که دل به دفن دانایی

بسته است

مردمان من امانت آسمانند بر این خاک تلخ

مردمان من خان و مان من اند

کوروش بزرگ

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

شهریاری که نداند شب مردمانش چگونه به

صبح میرسد

گورکن گمنامی است که دل به دفن دانایی

بسته است

مردمان من امانت آسمانند بر این خاک تلخ

مردمان من خان و مان من اند

کوروش بزرگ

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


باورها و هر آنچه از دیدگان اندیشه هایمان می گذرد را به زنجیر می کشند..

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است

“کورش بزرگ”

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

بیادتان مى آورم تا همیشه بدانید که زیباترین منش آدمى ، محبت اوست پس ؛محبت کنید چه به دوست ، چه به دشمن! که دوست را بزرگ کند و دشمن را دوست. “کوروش بزرگ”



شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 23:16 ::  نويسنده : hossein

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس

گفتم سلام حافظ گفتا علیک جانم

گفتم کجا روی تو؟گفت والله خود ندانم

گفتم بگیر فالی گفتا نمانده حالی

گفتم چه گونه ای تو گفتا در بند بیخیالی

گفتم که تازه تازه شعروغزل چه داری

گفتا که میسرایم شعر سپیدباری

گفتم زدولت عشق ؟گفتا که کودتا شد

گفتم رقیب پس چی؟گفتا که کله پا شد

گفتم کجاست لیلی؟مشغول دلربایی؟

گفتا شده ستاره در فیلم سینمایی

گفتم بگو زخالش؟آن خال آتش افروز

گفتا عمل نموده دیروز یا پریروز

گفتم بگو زمویش گفتا که مش نموده

گفتم بگو زیارش گفتا ولش نموده

گفتم چرا؟چگونه؟عاقل شدست مجنون؟

گفتا شدید گشته معتاد گرد افیون

گفتم کجاست جمشید؟جام جهان نمایش؟

گفتا خریده قسطی تلویزیون به جایش

گفتم بگو زساقی حالا شدست چه کاره؟

گفتا شدست منشی در دفتر اداره

گفتم بگو ز زاهد آن راهنمای منزل

گفتا به من که بردار دستت را از سر دل

گفتم زساربان گو با کاروان غمها

گفتا آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم بگو زمحمل یا از کجاوه یادی

گفتا پژو دوو بنز یا گلف نوک مدادی

گفتم که قاصدک کو؟آن باد صبح شرقی ؟

گفتا که جای خود را دادست به فکس برقی

گفتم بیا زهدهد جوییم راه چاره

گفتا به جای هدهد دیش است و ماهواره

گفتم سلام مارا باد صبا کجا برد؟

گفتا به پست داده آورد یا نیاورد؟

گفتم بگو زمشک آهوی دشت زنگی

گفتا که ادکلن شد درشیشه های رنگی

گفتم سراغ داری میخانه ای حسابی

گفتا آنچه بودست گشته چلو کبابی

گفتم شراب نابی تو دست و پا نداری؟

گفتا به جایش دارم وافور با نگاری

گفتم بلند بوده موی تو آن زمانها

گفتا که حبس بودم از ته زدند آن را

گفتم شما وزندان؟حافظ مارو گرفتی؟

گفتا ندیده بودم هالو به این خرفتی...!



شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 23:11 ::  نويسنده : hossein

                                                            پسری با پدرش در رختخواب
                                                          درد ودل می کرد با چشمی پر آب

    گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست
    زندگی از بهر من مطلوب نیست

     گو چه خاکی را بریزم توی سر
    روی دستت باد کردم ای پدر

     سن من از 26 افزون شده
    دل میان سینه غرق خون شده

    هیچکس لیلای این مجنون نشد
    همسری از بهر من مفتون نشد

    غم میان سینه شد انباشته
    بوی ترشی خانه را برداشته

    پدرش چون حرف هایش را شنفت
    خنده بر لب آمدش آهسته گفت

    پسرم بخت تو هم وا می شود
    غنچه ی عشقت شکوفا می شود

    غصه ها را از وجودت دور کن
    این همه دختر یکی را تور کن

    گفت آن دم :پدر محبوب من
    ای رفیق مهربان و خوب من

    گفته ام با دوستانم بارها
    من بدم می آید از این کارها

    در خیابان یا میان کوچه ها
    سر به زیر و چشم پاکم هر کجا

    کی نگاهی می کنم بر دختران
    مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟

    غیر از آن روزی که گشتم همسفر
    با شهین و مهرخ و ایضاً سحر

    با سه تا شان رفته بودیم سینما
    بگذریم از ما بقیه ماجرا

    یک سری ، بر گل پری عاشق شدم
    او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم

    یک دو ماهی یار من بود و پرید
    قلب من از عشق او خیری ندید

    آزیتای حاج قلی اصغر شله
    یک زمانی عاشقش گشتم بله

    بعد اوهم یار من آن یاس بود
    دختری زیبا و پر احساس بود

    بعد از این احساسی پر ادعا
    شد رفیق من کمی هم المیرا

    بعد او هم عاشق مینا شدم
    بعد مینا عاشق تینا شدم

    بعد تینا عاشق سارا شدم
    بعد سارا عاشق لعیا شدم

    پدرش آمد میان حرف او
    گفت ساکت شو دیگر فتنه جو

    گرچه من هم در زمان بی زنی
    روز و شب بودم به فکر یک زنی

    لیک جز آنکه بداری مادری
    دل نمی دادم به هر جور دختری

    خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
    واقعا ً که پوز بابا را زدی



شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 23:7 ::  نويسنده : hossein

 سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی /

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی /

آه باران من سراپای وجودم آتش است /

پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

 




جمعه 26 آبان 1391برچسب:, :: 22:57 ::  نويسنده : hossein



جمعه 26 آبان 1391برچسب:, :: 1:53 ::  نويسنده : hossein

من را به غیر عشق به نامی صدا مکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من این گونه تا مکن

موهات را ببند دلم را تکا ن نده

در من دوباره فتنه وبلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آئینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن...

 

 



جمعه 26 آبان 1391برچسب:, :: 1:41 ::  نويسنده : hossein



جمعه 26 آبان 1391برچسب:, :: 1:34 ::  نويسنده : hossein
به سراغ من اگر می آیید.
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصدک هایی است
که خبر می آرند از گل واشده در دورترین بوته خاک
روی شن ها هم نقش سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند
پشت هیچستان چتر خواهش باز است 
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تاریکی سایه نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید
مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

سهراب سپهری



جمعه 26 آبان 1391برچسب:, :: 1:30 ::  نويسنده : hossein

عشق بازی به همین آسانـــــــــــــــــــــــــــــــی است......

 

که گلی با چشمـــــی......     بلبلی با گوشــــــــــی.....

 

رنگ زیبایه خزان با روحـــــــی..........   نیش زنبورعسل با نوشـــــی.....

 

کاره همواره با ران با دشــــــــــــت........   برف با قله کـــــــــــوه..........

 

رود با ریشه بــــــــــــــــــید.........     بادبا شاخه و برگـــــــــــــــ............

 

ابرعابـــــــر با مــــــــــــاه........چشمــــــــــــــــه ای با آهــــــــو............

 

برکه ای با مهتـــــــــــــــاب..........ونسیـــــــــــــــــــمی با زلف...........

دوکبوتربا هــــــــــــــــم...........وشب روزه طبیعت با مــــــــــــــــا..........

عشق بازی به همین آسانـــــــــــــــــــــــــــــــی است......

شاعری با کلماتی شیــــــرین.... دست آرام و نوازش بخش بر روی ســـــری....

پرسشی ازاشــــــکی........     وچراغ شب یلدای کسی با شمعــــــــی.....

ودل آرام وتســــــــــــلا..........ومسیحای کسی یا جمعــــــــــــی............

عشق بازی به همین آسانـــــــــــــــــــــــــــــــی است......

که دلــــــــــــــــــــی را بخری.........  بفروشی مهـــــــــــــــــــری.....

شادمانی هارا حراج کنــــــــــــی........رنج ها را تخفیف دهــــــــــی.........

مهربانی را ارزانی عالم بکنــــی........وبپیچی همه را لایه حریره احســـاس......

گره عشـــــــــق به آن ها بزنی.........مشتری هایت را با خود ببری......

 تا لبـــــــــــخند.........

عشق بازی به همین آسانـــــــــــــــــــــــــــــــی است......



جمعه 26 آبان 1391برچسب:, :: 1:24 ::  نويسنده : hossein

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان‌هایی نامتناسب با گونه‌هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟

یک دفعه کلاس از خنده ترکید

بعضی‌ها هم اغراق آمیزتر می‌خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند

اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی .

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می‌توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می‌خواستند با او هم گروه باشند .

او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می‌گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید‌هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف‌هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه‌های مثبت فرد اشاره می‌کرد . مثلاً به من می‌گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می‌گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود .

سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم .

پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش میدانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت

برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود !
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟

همسرم جواب داد :

من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم .

و مادرم روز بعد نیمی‌از دارایی خانواده را به ما بخشید .

شاد بودن، تنها انتقامی‌است که میتوان از زندگی گرفت



جمعه 26 آبان 1391برچسب:, :: 1:21 ::  نويسنده : hossein



جمعه 26 آبان 1391برچسب:, :: 1:17 ::  نويسنده : hossein



جمعه 25 آبان 1391برچسب:, :: 23:58 ::  نويسنده : hossein



پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 23:52 ::  نويسنده : hossein



چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 23:52 ::  نويسنده : hossein

آهسته باز از بغل پله ها گذشت

در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

اما گرفته دور و برش هاله ئی سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگی ما همه جا وول میخورد

هر کنج خانه صحنه ئی از داستان اوست

در ختم خویش هم بسر کار خویش بود

بیچاره مادرم ...

هر روز میگذشت از این زیر پله ها

آهسته تا بهم نزند خواب ناز من .

امروز هم گذشت

در باز و بسته شد

با پشت خم از این بغل کوچه میرود

چادر نماز فلفلی انداخته بسر

کفش چروک خورده و جوراب وصله دار

او فکر بچه هاست

هرجا شده هویج هم امروز میخرد

بیچاره پیرزن ، همه برف است کوچه ها

او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش

آمد بجستجوی من و سرنوشت من

آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد

آمد که پیت نفت گرفته بزیر بال

هر شب در آید از در یک خانه فقیر

روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان

او را گذشته ایست ، سزاوار احترام :

تبریز ما ! بدور نمای قدیم شهر

در ( باغ بیشه ) خانه مردی است باخدا

هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است

اینجا بداد ناله مظلوم میرسند

اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل

مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق

در ، باز و سفره ، پهن

بر سفره اش چه گرسنه ها سیر میشوند

یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه

او مادر من است

انصاف میدهم که پدر رادمرد بود

با آنهمه درآمد سرشارش از حلال

روزی که مرد ، روزی یکسال خود نداشت

اما قطارهای پر از زاد آخرت

وز پی هنوز قافله های دعای خیر

این مادر از چنان پدری یادگار بود

تنها نه مادر من و درماندگان خیل

او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود

خاموش شد دریغ

نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او

با بچه ها هنوز سر و کله میزند

ناهید ، لال شو

بیژن ، برو کنار

کفگیر بی صدا

دارد برای ناخوش خود آش میپزد

او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت

اقوامش آمدند پی سر سلامتی

یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود

بسیار تسلیت که بما عرضه داشتند

لطف شما زیاد

اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت :

این حرفها برای تو مادر نمیشود .

پس این که بود ؟

دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید

لیوان آب از بغل من کنار زد ،

در نصفه های شب .

یک خواب سهمناک و پریدم بحال تب

نزدیکهای صبح

او زیر پای من اینجا نشسته بود

آهسته با خدا ،‌

راز و نیاز داشت

نه ، او نمرده است .

نه او نمرده است که من زنده ام هنوز

او زنده است در غم و شعر و خیال من

میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست

کانون مهر و ماه مگر میشود خموش

آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق

او با ترانه های محلی که میسرود

با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت

از عهد گاهواره که بندش کشید و بست

اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود

او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت

وانگه باشکهای خود آن کشته آب داد

لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح

وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز

تا ساختم برای خود از عشق عالمی

او پنجسال کرد پرستاری مریض

در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد

اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ

تنها مریضخانه ، بامید دیگران

یکروز هم خبر : که بیا او تمام کرد .

در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود

پیچید کوه و فحش بمن داد و دور شد

صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه

طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین

دریاچه هم بحال من از دور میگریست

تنها طواف دور ضریح و یکی نماز

یک اشک هم بسوره یاسین چکید

مادر بخاک رفت .

آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد

او هم جواب داد

یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه

معلوم شد که مادره از دست رفتنی است

اما پدر بغرفه باغی نشسته بود

شاید که جان او بجهان بلند برد

آنجا که زندگی ، ‌ستم و درد و رنج نیست

این هم پسر ، که بدرقه اش میکند بگور

یک قطره اشک ، مزد همه زجرهای او

اما خلاص میشود از سرنوشت من

مادر بخواب ، خوش

منزل مبارکت .

آینده بود و قصه بیمادری من

ناگاه ضجه ئی که بهم زد سکوت مرگ

من میدویدم از وسط قبرها برون

او بود و سر بناله برآورده از مغاک

خود را بضعف از پی من باز میکشید

دیوانه و رمیده ، دویدم بایستگاه

خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع

ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه

باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش

چشمان نیمه باز :

از من جدا مشو

میآمدیم و کله من گیج و منگ بود

انگار جیوه در دل من آب میکنند

پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم

خاموش و خوفناک همه میگریختند

میگشت آسمان که بکوبد بمغز من

دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه

وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد

یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان

میآمد و بمغز من آهسته میخلید :

تنها شدی پسر .

باز آمدم بخانه چه حالی ! نگفتنی

دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض

پیراهن پلید مرا باز شسته بود

انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود :

بردی مرا بخاک سپردی و آمدی ؟

تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر

میخواستم بخنده درآیم ز اشتباه

اما خیال بود

ای وای مادرم

" شهریار "



چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 23:44 ::  نويسنده : hossein

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ، ولی لب هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس ... هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه "خداوند" نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!



چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 23:39 ::  نويسنده : hossein

شب آرامی بود

می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ،

زندگی یعنی چه !؟

مادرم سینی چایی در دست ،

گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من

خواهرم ، تکه نانی آورد ،

آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،

به هوای خبر از ماهی ها

دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت

و به لبخندی تزئینش کرد

هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم

پدرم دفتر شعری آورد ،

تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،

و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست

زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست

رود دنیا ، جاری ست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم

قصه آمدن و رفتن ما تکراری است

عده ای گریه کنان می آیند

عده ای ، گرم تلاطم هایش

عده ای بغض به لب ، قصد خروج

فرق ما ، مدت این آب تنی است

یا که شاید ، روش غوطه وری

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!

زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر

زندگی ، جمع طپش های دل است

زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند

زندگی ، بازی نافرجامی است ،

که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد

و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست

شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،

شعله ی گرمی امید تو را ، خواهد کشت

زندگی ، درک همین اکنون است

زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد

تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی

ظرف امروز ، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با ، امید است

زندگی ، بند لطیفی است که بر گردن روح افتاده ست

زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است

روح از جنس خدا

 

و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا

زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند

زندگی ، رخصت یک تجربه است

تا بدانند همه ،

تا تولد باقی ست

می توان گفت خدا امیدش

به رها گشتن انسان ، باقی است

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ

زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود

زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر

زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ

زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق

زندگی ، فهم نفهمیدن هاست

زندگی ، سهم تو از این دنیاست

زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ،

آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،

در نبیندیم به نور

در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل ، برگیریم ،

رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم

زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است

سهم من ، هر چه که هست

من به اندازه این سهم نمی اندیشم

وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست

شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است

زندگی شاید ،

شعر پدرم بود ، که خواند

چای مادر ، که مرا گرم نمود

نان خواهر ، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم

زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست

لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد ،

قدر این خاطره را ، دریابم

              " کیوان شاهبداغی "



چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 23:33 ::  نويسنده : hossein

گفتند : «کلاغ»، شادمان گفتم : «پر»
گفتند : «کبوترانمان»، گفتم : «پر»

گفتند : «خودت»، به اوج اندیشیدم
در حسرت رنگ آسمان گفتم : «پر»

گفتند : «مگر پرنده ای؟»، خندیدم
گفتند : «تو باختی» و من رنجیدم


در بازی کودکان فریبم دادند
احساس بزرگ پر زدن را چیدم
آنروز به خاک آشنایم کردند
از نغمه پرواز جدایم کردند
آن باور آسمانی از یادم رفت
در پهنه این زمین رهایم کردند

گفتند : «پرنده» ، گریه ام را دیدند
دیوانه خاک بودم و فهمیدند
گفتم که «نمی پرد» ، نگاهم کردند
بر بازی اشتباه من خندیدند ...



چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 23:30 ::  نويسنده : hossein

نه او با من

نه من با او

نه او با من نهاد عهدي، نه من با او

نه ماه از روزن ابري بروي بركه اي تابيد

نه مار بازويي بر پيكري پيچيد

 

شبي غمگين

دلي تنها

لبي خاموش

نه شعري بر لبانم بود

نه نامي بر زبانم بود

در چشم خيره بر ره سينه پر اندوه

باميدي كه نوميديش پايان بود

سياهي هاي ره را بر نگاه خويش مي بستم

و از بيراهه ها راه نجات خويش مي جستم

 

نه كس با من

نه من با كس

سر ياري

نه مهتابي

نه دلداري

و من تنهاي تنها دور از هر آشنا بودم

سرودي تلخ را بر سنگ لبها سخت مي سودم

نواي ناشناسي نام من را زير دندانهاي خود بشكست

و شعر ناتمامي خواند

بيا با من

از آن شب در تمام شهر مي گويند

...
او با تو ؟

ولي من خوب مي دانم



چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 23:26 ::  نويسنده : hossein

گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد

روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد

سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمالِ تب‌بُر نم‌دار آرامم نکرد

ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد

 

زنده یاد نجمه زارع



چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 23:15 ::  نويسنده : hossein

گاهی وقتها از نردبان بالا میری تا دستهای خدا رو بگیری ،
غافل از اینکه خدا پایین ایستاده و نردبان و محکم گرفته که تو
نیفتی

 

 

چه دفاعی از خودم بکنم جناب قاضی من بی دفاعم... من شریف تربیت شدم من شریف بزرگ شدم... نه کسی منو می شناخت... نه کسی بنده رو می دید... نه ثروتمند بودم و نه هیچ چیز دیگر... همهٔ سهم بنده از زندگی کار کردن در زیر زمین ادارهٔ بایگانی بود لای پرونده ها... من ساده بودم من همه چیز رو باور می کردم، من با هیچ کس مخالفت نمی کردم... سرم به کار خودم بود و شریف بودم... من نمی خواستم به بانک برم، من نمی تونستم طبابت کنم، من نمی تونستم سرهنگ باشم، من نمی خواستم شعر بگم، من مقاومت کردم تا حد توانم... اما من توانم کم بود... بنده ضعیف بودم، برای خودم ضعیف بودم و برای دیگران... و من به همه احترام می گذاشتم... من به همه احترام می گذاشتم، و من شروع کردم به بازی کردن... و من شروع کردم به سرگرم شدن... و بعضی وقت ها یادم رفت که کجام... و همهٔ این هایی که می گند مال من نیست، حق من نیست... و من اشتباهی ام... من از اولش هم اشتباهی بودم... بله من یادم رفت که این ها مال من نیست و من اشتباهی ام، تقصیر من بود... تقصیر دیگران هم بود... اما خدایا تو شاهدی که من هیچ چیزی رو برای خودم برنداشتم.... من هیچ چیز رو توی جیبم نذاشتم... من از سهم کسی نزدم... من فقط اشتباهی بودم... خدایا تو شاهدی که من چیزی رو خراب نکردم... خدایا تو شاهدی که من کسی رو اذیت نکردم... من فقط اشتباهی بودم... چه دفاعی از خودم بکنم؟... من بی دفاعم... حالا من مانده ام و تقاص این همه اشتباه دیگران و بازیگوشی خودم... جناب قاضی من از هیچ کس توقعی ندارم... خدایا تو منو ببخش...من اشتباهی بودم!!!...»
مهران مدیری در سکانس آخر فیلم مرد هزار چهره



ادامه مطلب ...


سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 23:31 ::  نويسنده : hossein

قيامت بي حسين غوغا ندارد"شفاعت بي حسين معنا ندارد"حسيني باش كه در محشر نگويند"چرا پرونده ات امضاء ندارد

 

 

عالم همه قطره و درياست حسين ، خوبان همه بنده و مولاست حسين ، ترسم كه شفاعت كند از قاتل خويش ، از بس كه كَرَم دارد و آقاست حسين

 

 

عالم همه محو گل رخسار حسين است ، ذرات جهان درعجب از كار حسين است . داني كه چرا خانه ي حق گشته سيه پوش ، يعني كه خداي تو عزادار حسين است



ادامه مطلب ...


سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 23:16 ::  نويسنده : hossein

شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما خیلی تنبل هستین چون همه ی ” شما “های بالا رو نخوندین
و حتماً متوجه نشدین که یکی از اونا “سما” هست !.
الان دارین سعی می کنین که” سما ” رو پیدا کنین . . . !
و از اینکه اونو پیدا نکردین نا امید شدین

 

دو واقعیت مهم زندگی که کشفشون کردم:
1.وقتی زبونت از دهنت بیرونه نمی تونی بگی(ژژژژژ)
.
.
2.الان مثل عقب مونده ها زبونت بیرونه و داری حرف ژ رو امتحان می کنی



ادامه مطلب ...


دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 23:19 ::  نويسنده : hossein

برروی دریچه ی قلبم نوشتم :ورودممنوع عشق آمدوگفت:من بی سوادم


دوستت دارم ، رازیست که ، در میان حنجره ام دق میکند وقتی که نیستی....


اشکهایم که سرازیر میشوند......
دیری نمی پایدکه قندیل می بندد...
عجیب سرد است هوای نبودنت


زندگی باور آرزوهاست
من که آرزوی به تو رسیدن را باور دارم


آدم هایی که این جمله رو می شنون خوشبخت ترین آدم ها هستن:
"عیب نداره با هم درستش می کنیم .''
این جمله یعنی آخر هر چی دوستیه


ادامه مطلب ...


دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 23:5 ::  نويسنده : hossein

پیشنهادی برای عدم ترشیدگی دختران


- یقه اولین خواستگار رو بچسبید که شاید تنها شتر بخت شما باشه.

2- ناز و لفت و لیس رو بذارید کنار.

3- در معرض دید باشید، گذشت اون زمان که می‌گفتن: من اون دختر نارنج و ترنجم که از آفتاب و از سایه می رنجم.

4- سن ازدواج رو بیارین پایین، همون 17 یا 18 خوبه. بالاتر که برین همچین بگی نگی از دهن می‌افتین.

5- تموم دوست پسراتونو تهدید به ازدواج کنید، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بکشید.

6- دعای باز شدن بخت رو دور گردنتون آویزون کنید، یه وقت کتابشو دور گردنتون آویزون نکنید که گردن لطیفتون کج می‌شه.

7- پسر‌های فامیل بهترین و در دسترس‌ترین طعمه‌ها هستند، رو هوا بقاپیدشون.

8- رو شکل و شمایل ظاهری پسرها زیاد حساسیت به خرج ندید، پسرهای خوشگل، هستن دچار مشکل...!

9- توی اجتماع بر بخورید، با مردم قاطی شید، با ننه صغرا و بی‌بی عذرا نشست و برخاست کنید، همینا هستن که شادوماد می‌سازن واستون.

10- یه کم به خودتون برسید، منظورم آرایش و برداشتن زیر ابرو و ریمل و پودر و سایه و کرم شب و روز و ماسک خیار و فر مژه و خط لب و خط چشم و... نیست. حداقل قیافه یه آدم رو داشته باشید.

11- در پوشش دقت کنید، لباس چسب و کوتاه فقط آدمای بوالهوس رو دورتون جمع می کنه، یه پوشش سنگین و اندکی رنگین با حفظ معیارهای دوماد پسند بهترینه.

12- مهمون که میاد قایم نشید، چای ببرید، پذیرایی کنید، خلاصه یه چشمه بیاین که بعله ما هم هستیم.

13- سعی کنین از هر انگشتتون هفت نوع هنر بباره که مامانه بتونه جلوی در و همسایه قر و قمیش بیاد که دخترم قربونش برم اینجوریه و اونجوریه...

14- تا مامانه و باباهه می‌گن دخترمون دیگه وقته عروسیشه مثل لبوی نپخته سرخ نشین و در برید، در حرکات و سکناتتون این نظر رو تایید کنید و دنبالشو بگیرید.

15- بلاخره اگه خدای نکرده می‌خواین جزو اون یک میلیون و هفت صد هزار دختر بی شوهر نباشید (تازه اگه همه پسرای این مملکت دوماد شن، که نمی شن) هر چی دارید، رو کنید، منظورم اعضا و جوارحتون نیست منظورم کمالات و هنر مندیاتتونه.

16- و اینو بگم که از هیچ دوره زندگیتون به اندازه وقتی که با نامزد محبوبتون زیر سایه درخت توی یه پارک خلوت دارید لذت نخواهید برد، حالا به بعدنش کار ندارم.

17- ...و آخرین توصیه اینکه عوض اینکه توی جریانات عشقی خیابونی و زودگذر غرق بشید و مثل کبک سرتونو زیر برف کنید یه خورده به فکر زندگی آینده‌تون بشید و اینقدر از این دست به اون دست نرید چون کثیف می‌شید، می پکید ...

 



دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 23:3 ::  نويسنده : hossein

روی صحبت من با اون دختر خانوم هایی که این موقع سال چکمه می پوشن تا بالای زانو !!!!!!!!!!!!!
اخه بدمصب مگه تو هوای 100 درجه زیر صفری :))))
خو همین کارارو میکنید که میشین سوژه پسرا :-|

 

 

اگر این ترم مشروط شدم مامانم گفت چرا... دستشو میگیرم میبرمش دانشگاه ردیف اخر با هم میشینیم بعد کیلیپسای60 سانتی این دخدرارو بهش نشون میدم و بهش میگم چیزی از رو تخته میبینی حودت بودی مشروط نمیشدی

 

 

من فقط عاااااشق این تبلیغ جدیده tv ام چند تا تصادف فرمالیته نشون میده بنز و بی ام و تا صندوق عقب جمع میشه داغون آاااا ولی پراید تصادف میکنه فقط چراغ جلوش میشکنه بعد میگه: (سایپا مطمئن!!)

 

 

روش دفـــع انگـــل:
تا3روز همش بیسکویتُ چای میخوری، روزٍ4م فقط چایٍ میخوری، اینجاس که انگلٍ میاد بیـــــرون میگه پس بیسکوییتش کــــــــــو؟؟ وشما میگیرینش!

 

 

حیف نون با دوستش داشتن فیلم جتنگی خفن نگاه می کردن .اخر فیلم حیف نون جوگیر میشه، سینه خیز میره تلویزیونو خاموش کنه ،برمیگرده میببنه دوستش تیر خورده مرده....!!

 

 

افه جدید دخترای دم بخت : من خودم خواستگار مرغ فروش داشتم رد کردم...



دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 23:1 ::  نويسنده : hossein