درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 285
بازدید ماه : 534
بازدید کل : 8746
تعداد مطالب : 103
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

bia2bagh




                    

                      از همان روزی که دست قابیل آلوده گشت به خون هابیل

                           از همان روزی که فرزندان عالم صدر پیغام آوران

                           حضرت باری تعالی زهر دشمنی در خونشان جوشید،

                           آدمیت مرد.

                      از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند،

                      از همان روزی که با شلاق وخون، دیوار چین را ساختند،

                      آدمیت مرده بود، گرچه آدم زنده بود.

                           بعد از این دنیا پراز آدم گشت، این آسیاب هی گشت وگشت،

                      قرن ها، از مرگ آدم هم گذشت،ای دریغ،

                           آدمیت برنگشت

                         

 



سه شنبه 23 آبان 1398برچسب:, :: 22:44 ::  نويسنده : hossein

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد

طعنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

دل تنگش سر گلچیدن از این باغ نداشت

قدمی چند به آهنگ تماشا ز د و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش میخورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زدو رفت



یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:, :: 2:8 ::  نويسنده : hossein



یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:, :: 11:54 ::  نويسنده : hossein

 

 



یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:, :: 11:44 ::  نويسنده : hossein

انقدر دوست دارم راننده تاکسی بشم بعد یه مسافر سوار کنم و تو یه جای شلوغ پیادش کنم و وقتی

 که پیاده شد کیفش رو جا بزاره و من اون کیف رو بردارم

بعد یه صدای جیک جیک از کیف بشنوم و وقتی که

 خوب نگاش کنم ببینم یه بمب صوتی توشه ، منم سریع گازش رو بگیرم خودم رو برسون به دریایی که نزدیک اون منطقه س وماشینو با بمب پرت کنم تو دریا منم خودم قبل از اون بپرم پایین و همین که ماشین

 افتاد تو اب منفجر بشه و همین که بلند شدم مردم شروع کنن به دست زدن برام ؛ منم با غرور تمام تو افق به سمت اداره بیمه غیب بشم

 

یکی‌ از سرگرمیام اینه سر امتحان الکی‌ هی‌ کفه دستمو نگا کنم مراقب احساس زرنگی کنه بیاد خفم کنه ببینه هیچی‌ کفه دسم نیست ، بعد بش بگم ضایع شدی خخخخخ :))

اصن به عشق همین حرکت میرم دانشگاه !

 

داییم بهم زنگ زده میگه اینترنت پر سرعت داری لطفا واسم فیلم خوابم می آد! رو دانلود کن …

گفتم باشه چجوری به دستت برسونم ؟؟؟ گفت : خوب واسم ایمیل کن دیگه !!

من هنوز تو هنگ این جمله داییم هستم؟؟؟



شنبه 15 تير 1392برچسب:, :: 10:39 ::  نويسنده : hossein



شنبه 15 تير 1392برچسب:, :: 10:19 ::  نويسنده : hossein

در میان من و تو فاصله هاست

گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد

چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی

دفتر عمر مرا با وجود تو

شکوهی دیگر

رونقی دیگر هست

می توانی تو به من زندگانی بخشی

یا بگیری از من آنچه را می بخشی

من به بی سامانی ، باد را می مانم

من به سرگردانی ، ابر را می مانم

من به آراسته گی خندیدم

منه ژولیده به آراسته گی خندیدم

سنگ طفلی  اما

خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفت

قصه ی بی سر و سامانی من

باد با برگ درختان می گفت

باد با من می گفت :

" چه تهی دستی مرد ! "

ابر باور می کرد

من در آئینه رُخ خود دیدم

و به تو حق دادم

آه ... می بینم ، میبینم

تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی

من به اندازه زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور ؟!

هیچ !

من چه دارم که سزاوار تو ؟!

هیچ !

تو همه هستی من

هستی من

تو همه زندگی من هستی

تو چه داری ؟! .... همه چیز

تو چه کم داری ؟! ...هیچ !

بی تو در می یابم

چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را

کاهش جان من ، این شعر من است

آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی

راستی .... شعر مرا می خوانی ؟!

باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی

نه .... دریغا ، هرگز

کاشکی شعر مرا می خواندی !!!

 

از : حمید مصدق



شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 23:55 ::  نويسنده : hossein

بـه هـمـان قدر که چشم تو پر از زیباییست
بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهاییست

ایـن غـزلـهـای زلالـی کـه ز مـن میشنـوی
چـشـمـه جـاری انـدوه دلـی دریـایـیـسـت

چـنـد وقـت است که بازیچه مردم شده ام
گـر چه بازیچه شدن نیز خودش دنیاییست

دل بــه دریــا زده تــا بــاز هــم آغــاز کـنـم
مـاجرایی که سرانجـامش یـک رسواییست

امـشـب ای آیـنـه تـکـلـیـف مـرا روشن کن
حـق بـه دست دل من عقل و یـا زیباییست

دلـخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین
بـه خـداونـد کـه مـعـشوقـه مـن بـالاییست

ایـن غــزل نـیــز دل تـنـگ مـرا بــاز نــکــرد
روح مـن تـشـنـه یـک زمـزمـه نـیـمـاییست



شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 9:11 ::  نويسنده : hossein

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است

دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد

.

.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد

دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند

.

.

عشق طوفانی و متلاطم است

دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است

یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست

عشق همواره با شک آلوده است

دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر



شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 8:37 ::  نويسنده : hossein

نمی‌میرد دلی کز عشق می‌گوید
و دستانی که در قلبی، نهال مهر می‌کارد

نمی‌خوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا
و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبی‌ها

نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق جاوید است

 

تو می‌مانی
در آواز پرستوهای آزاد و رها
آن سوی هر دیوار

تو می‌خوانی
بهاران با ترنم‌های هر باران

تو می‌بینی
گل زیبای باورهای نابت، غنچه خواهد کرد
نهال پاک ایمانت، دوباره سبز خواهد شد
نسیم صبح،
عطر آن سلام مهربانت هدیه خواهد داد
و با امواج دریا
بوسه بر دستان ساحل میزنی با عشق

تو را با مرگ کاری نیست
تو، خاموشی نخواهی یافت

الهی روح زیبا در بدن داری
تو نامیرای جاویدی

تو در هر شعله می‌مانی
تو در هر کوچه باغ عاشقی
با مهر می‌خوانی
و آواز تو را
حتی سکوتت را
لبان مردمان شهر، می‌بوسد

دوباره عشق می‌جوشد
تو چون نوری
سیاهی می‌رود،
اما تو می‌مانی..

کیوان شاهبداغی



دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:37 ::  نويسنده : hossein

مراسم چهار شنبه سوری در آبادان !

 

گربه بی اعصاب در آبادان

 

بچه بی ادب :|



دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, :: 22:21 ::  نويسنده : hossein

 

 

 



یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, :: 23:5 ::  نويسنده : hossein

بودنم را هیچ کسی باور نداشت


هیچ کسی کاری به کار من نداشت


بنویسید بعد مرگم روی سنگ


با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ


او که خوابیده است در این گور سرد


بودنش را هیچ کسی باور نکرد



پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 21:44 ::  نويسنده : hossein

                                        

 

براي تويي كه تنهايي هايم پر از ياد توست

برايتويي كه قلبم منزلگه عشق توست

برايتويي كه احساسم از آن وجود نازنين توست

برايتويي كه تمام هستي ام در عشق تو غرق شد

برايتويي كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است


برايتويي كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردي

برايتويي كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردي

برايتويي كه يك لحظه دوري ات برايم مثل يك قرن است

برايتويي كه سكوتت سخت ترين شكنجه ی من است
 
 
 
 
 برای تو که یکی یک دونه ی قلب منی

 



پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 1:0 ::  نويسنده : hossein

پیغام گیر تلفن حافظ :

رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زان زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور!


پیغام گیر تلفن سعدی :

از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم


پیغام گیر تلفن فردوسی :

نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب

پیغام گیر تلفن خیام :
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!


بغیه در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 20:41 ::  نويسنده : hossein

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد