آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
طعنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گلچیدن از این باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا ز د و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش میخورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زدو رفت
نظرات شما عزیزان: